سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که ساعتی بر خواری فراگرفتن شکیبایی نورزد، همواره در خوارینادانی باقی بماند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 89 تیر 13 , ساعت 11:29 عصر
بخش دوم گفتگوی شهریار زرشناس
این سناریو برای به خیابان کشیدن طبقه متوسط شبه‌مدرن بود/خدمات وزارت فرهنگ پس از انقلاب به جریان سکولار فراوان است

گروه فرهنگی: بخش دوم گفتگوی بدون روتوش با شهریار زرشناس را می خوانید. او در بخش دوم و پایانی به تحلیل استمرار حیات "فورماسیون غربزده شبه مدرن در ایران پس از انقلاب" در قالب جریان های نفوذی فرهنگی پرداخته و تبعات آن در فتنه هشتاد و هشت را بازجسته است.
 
شما این جریانات نفوذی را منحصر درآموزش عالی می بینید یا در سایر ارکان نظام هم آن ها را موثر می دانید؟

ببینیم در وزارت فرهنگ و ارشاد چه اتفاقی افتاده است. فضایی مدیریت شده است که نمی‌تواند اتفاقی باشد. کتاب‌هایی می‌آید که جهت دارند، مثلا در حوزه اندیشه سیاسی کتاب‌هایی وارد می‌شود که نوعی ضدیت با آرمان‌گرایی و انقلاب خواهی دارد، نمونه آن کتاب "هانا ارنت" است. اگر به قبل از انقلاب رجوع کنیم از آرنت چیز زیادی ترجمه نشده است اما چرا پس از انقلاب و در دهه 60 کتاب‌های انقلاب و خشونت، توتالیتاریسم و... به بازار می آید، از آن طرف کتاب‌های نویسنده ای مانند "آرتور کوییسلر" یک انقلابی پشیمان و عامل ناتوی فرهنگی که خانوم "فرانسیس ساندوز" در کتاب اسناد سیا و جنگ سرد فرهنگی مشخص می کند که کوییسلر رئیس ستاد مبارزه با بلوک شرق در عرصه ادبیات بوده است. یعنی این آقا رسماعامل سیا بوده و کتاب‌های او مانند "ظلمت در نیمروز" "گفتگو با مرگ "و... منتشر می‌شوند.

نویسنده دیگر "برنر" است، یک انقلابی بریده از انقلاب و بسیاری دیگر که وجه مشترک آنها ضدیت با آرمان خواهی و انقلاب ستیزی است و بحث شان بر سر این است که انقلاب به استبداد می انجامد. آثار و تئوری های هانا ارنت، کوییسلر، جرج اروین (نویسنده قلعه حیوانات) به وفور چاپ می‌شود و در دسترس قرار می گیرد. سوال این است که چه هدفی دنبال می‌شود که آرمان گرایی رد می شود؟

سال 63 و 64 کارلوس کاستانادا کتاب‌هایش ترجمه می شود، کاستانادایی که یک معنویت سکولار و شخصی را ترویج کرده که جلوی اندیشه های اسلامی و انقلابی است. اگر لیست کتاب‌های منتشر شده در این زمینه را ببینید که در آن سال‌ها در دسترس قرار گرفته اند، به بسیاری از مطالب می توان پی برد. کتاب "رازهای سرزمین من" اثر رضا براهنی، "زمستان 62" اثر اسماعیل فصیح منتشر می شوند.

سینمای ما به سمت آثاری چون کمال الملک و آثار تارکوفسکی که مکمل کاستاناداست می رود.

وقتی سال 61 این مسائل را می دیدم حیرت می‌کردم و پیش خود فکر می کردم چرا این آثار مجوز می گیرند؟ مسئولان نمی فهمند و یا اهداف را درک نمی کنند. ببینید جریان شدن یک مباحثی نمی‌تواند اتفاقی باشد.

فصیح همان است که شراب خام را در سال های 47 و 48 می نویسد. آن کتاب ترویج یک لذت مداوم است که فرهنگی تکنوکراتیست. وقتی بخواهد بعد از انقلاب بنویسد مشخص است که "زمستان 62" در می آید.

این مباحث همه در دوران موسوی که با پز چپ رادیکال آمده اند، انجام می شود. پس از آن نیز دولت توسعه وارد میدان می‌شود اما در حقیقت انگار تنها یک عده ای جابجا می شوند ولی راه ها همان است و مسیر خود را طی می کند. این امر در دوران اصلاحات نیز دیده می شود. عده ای راس قدرت قرار می گیرند طی سال‌ها و تنها جابجا می شوند.

اصلا از سال 60 طیف بروکرات و تکنوکرات حاکم می شود یک بار چپ است و بار دیگر راست اما در واقع یکی هستند وبه طور جدی دست به ترکیب ساختارهای اقتصادی و فرهنگی رفرماسیون غرب زده شبه مدرن نمی زند و آن را تقویت و گسترش نیز می دهد و پاسدار آن است.

این جریان به طرز زیرکانه و خاصی با استفاده از شرایط بوجود آمده در دوران دفاع مقدس از فرصت ها نهایت استفاده را می برد.

چه اشخاصی این جریانات را مسبب بودند و احیانا هدایت می‌کردند؟

مهاجرانی، سروش با آن پزهای انقلابی سخت، دیگر اشخاص شناخته شده‌ی این جریان هستند. سروش سال 67 کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت را می نویسد و یک تغییر ناگهانی را نشان می دهد. اما باید بگویم این آدم تضاد ندارد زیرا دستش را رو نمی‌کرده و برای این گفته نیز قرینه دارم. دکتر احمدی در کتاب "پادزهر" مطلبی آورده که سروش در سال‌های پیش از انقلاب در انگلستان همین حرف ها را می زد. درباره نبود بهشت و جهنم و سمبلیک بودن آنها و بسیاری از مباحث دیگر.

مجله چشم انداز ایران نیز با توانایان فرد مصاحبه ای دارد که در آن می‌گوید سروش اصلا عوض نشده و قبلا نیز همینگونه فکر می‌کرد. وی می گوید سالهای 53 و 54 اشخاصی پیش سروش بودند، او به طور کلی مخالف اسلام انقلابی بود و می گفت اصلا اسلام برنامه سیاسی ندارد. این نشان می دهد که برخی با برنامه آمدند برای نفوذ تا ساختارهای فرهنگی و اقتصادی شبه مدرن غرب زده دست نخورده بماند.

این ساختار ها وقتی همینگونه بمانند دست به باز تولید می زنند. سرمایه داری شبه مدرن رشد می کند و دیدیم که سرمایه داری سکولار از دل توسعه و اصلاحات در آمد و طبقه خاص اجتماعی غرب زده شبه مدرن در کشور را بوجود آورد و رشد داد.

این طبقه فرهنگ خاص دارد از یک طرف روشنفکرها آن را تغذیه فکری می‌کنند و از طرف دیگر سرمایه داری و این چرخه، فرهنگ شبه مدرن تولید می‌کند یعنی از دل اینها طبقه اجتماعی و اقتصادی با عنوان طبقه اجتماعی شبه مدرن غرب زده در ایران شکل می‌گیرد.

 اینها همان تکنوکرات و بروکرات‌ها در مقیاس وسیع‌تری هستند که تغذیه فکریشان را از روشنفکرها و علوم انسانی می‌گیرند و محصول باز تولید ساختارهای اقتصادی و فرهنگی غرب زده شبه مدرن هستند.

پس از انقلاب از چه زمانی می توان گفت ظهور و بروز علنی پیدا می کنند؟

تدریجا متولد شده، نفوذ کردند و قدرت گرفتند. نخستین بار در سال 76 و در ترکیب آرایش اجتماعی جامعه شاهد آنها بوده ایم.

این طبقه مبلغان خود را دارد و با طبقه سرمایه داری بزرگ غرب زده شبه مدرن در ائتلاف است و حالا آمده و امتیازخواهی سیاسی می‌کند. زیرا از نظر اقتصادی و فرهنگی پروار شده است و نیاز دارد که ساختار سیاسی را با خود هماهنگ کند.

 سال 76 یک خیز بر می دارد و در این مدت به باز تولید خود دست می‌زند. هر چه فارغ التحصیل این نظام آموزشی بیمار به جامعه می دهد، بدون اغراق 60% به این طبقه می‌پیوندد. آن انقلاب فرهنگی در دهه 60 و سیاست های اقتصادی در این مدت و ائتلاف سرمایه داران شبه مدرن با ژورنالیست‌ها، نتیجه ای غیر از این ندارد و باید در مقابل آن بخش از نظام که هنوز آرمان گرا و انقلابی است، بایستد چون ذاتا فضای آنها سکولار است و فضای اسلامی را نمی‌تواند بپذیرد.

این طبقه اجتماعی نه اهل مبارزه است و نه اهل جهاد. مبارزه با امریکا و اسرائیل را هم قبول ندارد زیرا فرهنگش این است، زندگی کن لذت ببر و از فرصتی که در اختیار داری، استفاده کن.

در هر جامعه ای که این طبقه غالب شود، می‌بینیم که مصرف گرایی شدید است و نوع نگاه سرمایه دارانه گسترش می‌یابد، قدرت و پست تبدیل به ارزش می‌شود، آرمان گرایی و مبارزه برای اعتقاد به کناری می‌رود زیرا تکنو کرات اعتقادی به اینها ندارد.

پس چرا اینطور که شما می‌گویید این طبقه به خیابان ها آمدند؟

پس از تکمیل این صحبت‌ها جواب پرسش شما را می‌دهم. با آمدن احمدی نژاد، این حلقه ترک برمی‌دارد و این کاست بسته قدرت و پایه های اقتصادی و فرهنگی غرب زده شبه مدرن تزلزل می بیند. برای اینکه این ترک را ترمیم کنند، در سال 88 برای پیروزیشان فضایی را ایجاد می کنند و در آوردن مردم به خیابان در حقیقت اغراض سیاسی خود را پیگیری می‌کنند.

تاکتیکی که اینها طراحی کردند، این بود که طبقه اجتماعی غرب زده شبه مدرن را به عنوان نیروی پیاده با حمایت طبقه سرمایه دار بصورت بالفعل به خیابان بکشند. این طبقه عادت نداشت که به خیابان بیاید. تجربه مهمش رأی دادن در دوم خرداد بود زیرا پیش از آن حتی رأی هم نمی‌دادند. البته دوم خرداد بحث های دیگری نیز دارد و سبب آن توهم اقشار دیگر نیز بود. به هر حال طبقه سرمایه داری شبه مدرن به این نتیجه رسید که طبقه متوسط اجتماعی خود را فعال کند. آنها را یک ماه قبل از انتخابات در خیابان ها تمرین داد. شبکه ارتباطی، اینترنت و ستادهای دیگر فعال شدند و تمرین ها برای انتخابات با تجمع های زنجیره ای مانند از تجریش تا راه آهن و... ادامه یافت. جرأت به خیابان آمدن یافتند. نمادهای رنگی و جذاب و مجموعه عوامل دیگر نشان می‌دهد که این حرکت طراحی شده بود تا طبقه متوسط شبه مدرن را به خیابان‌ها بیاوردند و بتوانند قصدشان را عملی کنند و با فشار، رهبری را وادار به عقب نشینی و نظام را استحاله کنند.

اما طبقه متوسط سنتی ایران، روستایی ها و کارگرها و دیگر اقشار با آنها همراهی نکردند. عمده افرادی که به طراحان این توطئه جواب دادند، طبقه متوسط اجتماعی شبه مدرن ایران بود.

البته باز هم لایه های پایین تر این طبقه همراه نشدند، حالا یا شعارها اقتصادی و جذاب نبود یا دلایل دیگر... و می بینیم عمدتا لایه های مرفه تر این طبقه در خیابان‌ها بودند. طبقه متوسط شبه مدرن و طبقه سرمایه دار اصولا! اهل مبارزه نیستند. این هم به‌خاطر زندگی گرایی و فرهنگ خاصشان است. 25 خرداد عده ای متوهم بودند، که پس از آن گروهی تا عاشورا نیز ایستادند و دست به خشونت زدند اکثرا این جوانان طبقه متوسط بوده اند که مشروب می‌خوردند ومواد مخدر می‌کشیدند و به خیابان می آمدند. خود وکیل یا پزشک نمی‌آمد بلکه فرزندان‌شان می آمدند. البته باید بدانیم وقتی برخورد از طرف نظام تند شد عده زیادی ریزش کردند و برخی نیز که گروهکی بودند تا آخر ایستادند.

بخش دیگری نیز لمپن‌ها بودند که همیشه و در هر جایی حضور دارند، چنانچه در عراق هم وجود دارند و در شلوغی ها اموال را غارت کردند، آنها پای ثابت هر آشوبی هستند و هر جایی که حرکت ویرانگر و آنارشیستی هست، حضور می‌یابند و جهت خاصی ندارند. بدنه اصلی این جوانان بودند که که روز به روز تحلیل رفتند و احساس کردند هزینه بالایی می‌پردازند.

دلیل شکست فتنه سبز این بود که نتوانستند میان توده ها نفوذ کرده و آنها را همراه کنند. می‌بینیم که عمده حضور آنها در سه شهر بزرگ و عمدتاً در بخش‌های مرفه نشین است مانند ونک، شهرک غرب و... از تهران اما هیچ گاه در شوش و میدان امام حسین حضور ندارند.

شما چه بسترهای دیگری برای جریان فتنه از حیث تاریخی و جامعه شناختی قائل هستید؟

جریان فتنه، تحلیل های اطلاعاتی، تاریخی، فرهنگی، اجتماعی خاص خود را دارد.

دو وجه مهم در این جریان دیده می شود که بستر این تدارکات است. شبه مدرنیته در دهه های 60 و 70 خود را احیا کرده است و بنا دارد که همه چیز را به دوره پیش از 1357 برگرداند.

البته اینجا باید از مسئله مهمی به نام تهاجم فرهنگی غرب به ایران نام ببرم. مختصرا باید بگویم این تهاجم فرهنگی در چند دوره انجام می شود. دوره نخست، تهاجم یونانیان در دوران حکومت سلوکیان در ایران است. دوره دوم تهاجم فرهنگی در زمان عباسیان صورت می گیرد که با نهضت ترجمه سعی می کنند آموزه های شیعی و امامان معصوم را تحت الشعاع قرار دهند.

پس از آن، تهاجم فرهنگی دوره مشروطه را داریم که فراماسون ها از دولت افردای را جذب می‌کنند و آنها را نفوذ می دهند مانند: میرزا حسن شیرازی، ایلچی و... که نهایتا منجربه مشروطه می‌شود. با انقلاب اسلامی که برنامه‌های استعمار به هم می‌خورد، تهاجم فرهنگی را از سال 68 با قوت پی می‌گیرند و به این نتیجه رسیدند که به طور جدی در قدرت سیاسی سهم گرفته و نمایندگان شبه مدرن غرب زده خود را مانند سلطنت‌طلب‌ها، سکولارها، منافقین التقاطی و منافقینی که تازه نقاب‌شان افتاده که البته از قدیم منافق بوده اند، وارد کنند.

از سال 68، بنیاد کیان در کانادا و مجله آن در ایران تأسیس می‌شود. چپ های لیبرال شده و گروه های دیگر ائتلاف می‌کنند. ائتلافی که چیز تازه ای نیست (شایگان، کدیور) حمایت های دو طرفه و قوی از اینها صورت می‌گیرد. مجله های دوم خردادی از گری سیک مطلب می‌زنند. روزنامه شرق اخبار چریک های فدایی را منتشر می‌کند، باقرزاده منافق در روزنامه شمس الواعظین مطرح می‌شود و...

اینها با برنامه ریزی هایی که در این مدت انجام دادند گمان بردند که فضا آماده شده است و در انتخابات 88 با خود گفتند می بریم و به خواسته هایمان می‌رسیم و با نفوذی که در بالا داشتند، لابی های مختلفی انجام دادند. قدرت های اقتصادی و فرهنگی آنها در یک ماه ونیم پیش از انتخابات گفتند روی تهییج عاطفی طبقه متوسط کار می کنیم و استفاده می بریم و نظام را در صورت رأی نیاوردن مجبور به معامله و سازش می‌کنیم اما موفق به فراگیر کردن آن در کل اقشار اجتماع نشدند.

شما برای تهاجم فرهنگی چه سهمی از تاثیر بر اتفاقات سال گذشته قائل هستید؟

وضیعت تهاجم فرهنگی در کشور ما فاجعه بار است. نفوذ جریان‌های فراماسونی که تهاجم را سازماندهی می‌کنند، قابل توجه است. صحبت از تهاجم فرهنگی که می‌شود، همه می‌روند دنبال ماهواره ها و خانم های بد حجاب اما به نکته مهمی باید اشاره کنم و آن، تهاجم از درون خود نظام است.

انتشارات "سمت" تأسیس شده تا کتاب‌های درسی در راستای اسلامی کردن فضای دانشگاه ها تولید کند اما می‌بینیم کتاب هرمز رحیمیان ستایش نام‌هایی از شاملو، فروغ و جریان های روشن فکری بدون اینکه ذره ای اشاره به نویسندگان این دوره کرده باشد، گویی ما استاد رهگذر، شاکری و بیگی نداریم. منظورم این نیست که بگویم افرادی که رأس این انتشارات هستند خائنند. می خواهم اشاره کنم نهاد های فرهنگی خود مجرای تهاجم فرهنگی شده اند و کتاب‌های متناسب با ارمان های انقلاب اسلامی منتشر نمی کنند.

 کتاب "جامعه شناسی ادبیات فارسی" ستایش نامه دیگری از شاملوست. کتاب‌های درسی ادبیات ما نیز همین وضع را دارند. باید بدانیم که لازم نیست استاد سکولار باشد بلکه کتاب خودش حرف می‌زند و همه چیز را منتقل می‌کند.

کتاب اندیشه های سیاسی قرن بیستم نوشته حاتم قادری نیز به همین گونه است. فاجعه همین جاست که سازمان مطالعه و کتب درسی بنا دارد کتاب‌های اسلامی بنویسد تا در دانشگاه ها خوانده شوند. لذا کتاب‌های احمد نقیب زاده و حاتم قادری را منتشر می‌کنند. کتاب‌های صادق زیبا کلام را که از ستایش گران رضا خان است، منتشر می‌کند.

کتاب تاریخ ادبیات آنها نیز به همین گونه است. یک کتاب درباره حافظ منتشر نکرده اند و شاهنامه را از منظر ناسیونالیستی و شوونیستی بررسی کرده اند.

کتاب دیگر آنها با نام اندیشه های سیاسی قرن بیستم، اساسا تبلیغ لیبرالیسم است. وقتی یک ذهن خالی آن را می خواند، لیبرالیسم را بهترین مدل حکومتی می داند. همینگونه نیز وزنی که به ایران باستان در تاریخ می دهند. کتابهای درسی فارسی دبیرستان ما وضعش بدتر است. مطالب نویسنده صحرای محشر که ضد دین است و به روحانیت حمله می‌کند. همچینن رمان های بزرگ علوی، غلامحسین ساعدی که "اتللو در سرزمین عجایب" را نوشت و دشمن امام بود، محتوای سال اول دبیرستان را تشکیل می‌دهد و تنها یک متن احساسی از شهید آوینی در این کتاب وجود دارد. سال دوم، آن هم دیگر نیست. البته سال‌های گذشته وضع از این بدتر بود اما لا اقل اینها به سیمین دانشور و بزرگ علوی بسنده می‌کنند.

جریان فراماسونی دارد همه را دور می‌زند. می‌خواهم بگویم این کارشناس هایی که این کتاب ها را تهیه می‌کنند و مسئولین آنها شناختی از این مقوله ندارند و فقدان بینش دارند، بنابر این دور زده می‌شوند. این نفوذ جریان فراماسونی و دور زدن مسولان فرهنگی ما همه جا دارد انجام می شود، در آموزش عالی، وزارت ارشاد، حوزه هنری و...

این تهاجم فرهنگی بسیار گسترده و از درون دارد صورت می‌گیرد. با نفوذ در مدرسه ها سربازگیری و ذهن دانش آموزان را تسخیر می‌کنند. اصلاً جامعه شناسی دبیرستان ترویج لیبرالیسم است.

اندیشه سیاسی قرن بیستم را وقتی دانشجوی ما می‌خواند، می‌بیند که لیبرالیسم بهترین مدل است. چه انتظاری داریم؟ این دانشجو خود یک قربانی است. روانشناسی ما در دوران دبیرستان خود یک ترویج اباحه گری است. نظام ارزش های اخلاقی شخص را به نفع مدرنیسم و سکولاریسم سوق می‌دهد. تعداد زیادی از اساتید روانشناسی رسماً سکولار هستند. هیلگارد تدریس می‌شود و مشخص نیست چرا نشر امیر کبیر آن را منتشر می‌کند که خود ماجراهایی دارد.

حرکت جریان فتنه در ادامه علیه منافع ملی بود. به نظر شما این ضدیت چگونه رخ داد؟ حمایت های بیگانگان را از این جریان چگونه تحلیل می‌کنید؟

بخشی از آن بر می‌گردد به بسترهای اقتصادی و فرهنگی و بخشی نیز بحث اطلاعاتی است که عده ای نفوذ کردند در ساختارها جا خوش کرده و رنگ عوض کردند. اساساً ناسیونالسیم و شوونیسم در خدمت منافع ملی نیست.

امریکا و کاست حاکمان پنهان جهانی که اکثراً یهودی و فراماسون هستند و آن‌هایی که در داووس جمع می‌شوند، هدفشان این است که تجربه حکومت اسلامی را به شکست برسانند و ایران دوباره پایگاه امپریالیسم باشد. ما زمانی یکی از سه کشور شدیداً وابسته دنیا به امریکا بودیم، حتی از زمان مارکوس در شیلی شدیدتر؛ در منطقه همه می‌دانستند که ما چقدر وابسته ایم، حتی عضو غیرمتعهدها هم نبودیم. آن‌ها می‌خواهند به دوران زمان شاه برسند؛ درد امریکا نه حقوق بشر است نه مردم ایران. بلکه می‌خواهند این حکومت اسلامی را به شکست برسانند.

دومین چیزی که از آن نگرانند، خیزش‌های اسلامی منطقه است. می‌خواهند مسئله فلسطین آنگونه که آن‌ها خواهان آن هستند، حل شود و اسرائیل قدرت اول منطقه باشد. برای طراحان فتنه، منافع ملی معنایی نمی دهد. اینها داعیه دار یک نوع لیبرالیسم هستند که البته بسیار هم خشن است. ناسیونالیسم و شوونیسم های زمان شاه هم هیچ کدام دنبال منافع ملی نبوده اند، زیرا شخص شاه پس از 28 مرداد به روزولت گفت که تاج و تختم را مدیون شما هستم. در دهه 70 به سفیر امریکا می‌گوید نفت ارزان است، بخرید تا دچار مشکل نشوید. این در کتاب خاطرات سفیر آن دوره امریکا هست. آیا اینها واقعاً به دنبال منافع ملی بوده اند؟

باید بگویم منافع ملی ما در استقلال از هر نوع اسمی است. در اقتصاد مستقل از شبه مدرن در استقلال از فرهنگ غرب زده شبه مدرن و سکولار. ما تنها با تکیه کردن به میراث شیعی و معنوی‌مان است که منافع ملی خواهیم داشت و هیچ نیروی سکولارو ایدئولوژی مدرنیستی دیگری منافع ملی ما را تامین نمی‌کند.
 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ